بی قرار

چــــــراغ هـا را خاموش کــــرده اند ...

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ق.ظ

افسران - چــــــراغ هـا را خاموش کــــرده اند ... (خیلی زیباست)

را خاموش کرده‌اند. حال و هوا‌ی عجیبی پیدا کرده‌ است. امشب انگار دلش را کناری جا گذاشته ‌است.

پراکنده می‌خواند. روضه از دستش در رفته است. هر کار می‌کند آخرش گریزی می‌شود به .

دوباره شروع می‌کند. روضه می‌خواند :«از قصر تا حجره‌اش چند بار می‌خورد.»

خیلی هم که تلاش کند مردم یاد نیفتند؛ بافاصله‌ی بین تل و که سلام‌الله‌علیها می‌آمد چه کند؟

دوباره از اول شروع می‌کند :«#زهر اثر کرده‌ است؛ خوابیده و بر بالین او حاضر شده‌ است؛ پسر سر پدر را بر زانو نهاده است.»

به ‌هم می‌ریزد. پیرمردی از وسط مجلس بلند می‌شود. دستانش را بالا گرفته بدون بلندگو فریاد می‌زند :«جوانان بنی هاشم بیایید....»

هرکسی برای خودش گوشه‌ای زبان گرفته ‌است.

روضه‌خوان ماجرا را فهمیده است این بار از آخر شروع می‌کند :«یابن‌شبیب‌ان‌کنت‌باکیاًلشیٍ‌فأبک‌للحسین....»

هیئت غوغایی شده است. همه منتظر همین بوده‌اند.

هیئت بین‌الحرمینی شده ‌است از تا کربلا

  • ۹۵/۰۹/۱۰
  • بی قرار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی