چــــــراغ هـا را خاموش کــــرده اند ...
چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ق.ظ
#چراغها را خاموش کردهاند. #مجلس حال و هوای عجیبی پیدا کرده است. #روضهخوان امشب انگار دلش را کناری جا گذاشته است.
پراکنده میخواند. روضه از دستش در رفته است. هر کار میکند آخرش گریزی میشود به #کربلا .
دوباره شروع میکند. روضه میخواند :«از قصر #مأمون تا حجرهاش چند بار #زمین میخورد.»
خیلی هم که تلاش کند مردم یاد #کوچه نیفتند؛ بافاصلهی بین تل و #گودال که #زینب سلاماللهعلیها میآمد چه کند؟
دوباره از اول شروع میکند :«#زهر اثر کرده است؛ #پدر خوابیده و #پسر بر بالین او حاضر شده است؛ پسر سر پدر را بر زانو نهاده است.»
#هیئت به هم میریزد. پیرمردی از وسط مجلس بلند میشود. دستانش را بالا گرفته بدون بلندگو فریاد میزند :«جوانان بنی هاشم بیایید....»
هرکسی برای خودش گوشهای زبان گرفته است.
روضهخوان ماجرا را فهمیده است این بار از آخر شروع میکند :«یابنشبیبانکنتباکیاًلشیٍفأبکللحسین....»
هیئت غوغایی شده است. همه منتظر همین #مرثیه بودهاند.
هیئت بینالحرمینی شده است از #طوس تا کربلا
- ۹۵/۰۹/۱۰